یکجانبهگرائی ایالات متحده آمریکا و تغییر سیاست اتحادیه اروپا در خاورمیانه...فهرست مطالب مقدمه کلیاتی درباره سیاست یکجانبهگرائی آمریکا فصل اول. بنیانهای سیاست خارجی آمریکا بخش اول: مکتبهای سیاست خارجی آمریکا الف-مکتبهامیلتونیسم ب-مکتب جکسونیسم پ-مکتب ویلسونیسم بخش دوم: دکترینهای سیاست خارجی آمریکا الف-دکترین روزلت ب-دکترین ترومن پ -دکترین نیکسون ت -دکترین ریگان ث-دکترین بوش پدر ج-دکترین کلینتون فصل دوم: یکجانبهگرائی و سیاست آمریکا درخاورمیانه بخش نخست: سیاست یکجانبهگرایی آمریکا آفندهای پیش دستانه بخش دوم: دغدغه های آمریکا در خاورمیانه اهمیت خاورمیانه الف:منابع طبیعی ب:موقعیت استراتژیک اهمیت خاورمیانه ازمنظرآمریکا طرح خاورمیانه بزرگ مسئله فلسطین وتروریسم ثبات سیاسی افغانستان اهمیت عراق بهره نخست تاریخچه سیاست خارجی و امنیتی اتحادیه اروپا در خاورمیانه قبل از 11 سپتامبر فصل نخست: روند تکامل سیاست خارجی اتحادیه اروپا بخش نخست: سیاست امنیتی اتحادیه اروپا الف: تاریخچه سیاست خارجی و امنیتی مشترک اروپایی ب: پیمان ماستریخت و سیاست خارجی و امنیتی مشترک اروپایی ج: تحول در سیاست امنیتی ودفاعی اروپایی بخش دوم: روابط امنیتی اروپا و آمریکا الف: دردوران جنگ سرد در چارچوب ناتو ب: پس از جنگ سرد؛ تلاش برای رهایی از هژمونی آمریکا فصل دوم: تعاملات اروپائیها در خاورمیانه بخش اول: تاریخچه حضور اروپا در خاورمیانه الف: اروپا و خاورمیانه پیش از جنگ سرد ب: اروپا درخاورمیانه دردوران جنگ سرد پ: تلاش اروپا برای احیای موقعیت از دست رفته خود در خاورمیانه بخش دوم: سیاست خارجی اتحادیه اروپا نسبت بهعراق الف: اشغال نظامیکویت توسط عراق ب: سیاست خارجی اتحادیه اروپا در جنگ اول خلیجفارس (1991) بهره دوم آغازتغییر در نوع روابط آمریکا و اتحادیه اروپا (خاورمیانه و عراق) فصل نخست: رقابت میان اتحادیه اروپا و آمریکا در خاورمیانه بخش اول: اهمیت استراتژیک خاورمیانه و جدائی دو متحد الف: عقب نشینی اروپا از خاورمیانه ب: اختلاف در روابط امنیتی پ: تغییر در نوع روابط در سده 21 بخش دوم: رودرروئی و رقابت اتحادیه اروپا و آمریکا در خاورمیانه الف: واکنش اتحادیه اروپا بهطرح خاورمیانه بزرگ ب: رقابت اقتصادی و تسلیحاتی پ: فرایند دمکراتیزاسیون و ایجاد نظم نو فصل دوم: سیاست خارجی اتحادیه اروپا در بحران عراق بخش نخست: مخالفت اتحادیه اروپا در حمله بهعراق الف: واکنش اتحادیه اروپا بهبحران عراق ب: علل مخالفت اروپا با اشغال نظامیعراق بخش دوم: سیاست خارجی اتحادیه اروپا بعد از حمله بهعراق الف: برگزاری انتخابات و تضمین فرایند ثبات سازی ب: حمایت از روند بازسازی عراق پ: حمایت از حفظ وحدت و عدم تجزیه عراق ت: ثبات در واردات نفت از عراق فصل سوم: وجود اختلاف در داخل اتحادیه اروپا بخش نخست: دوگانگی سیاست خارجی اعضای اتحادیه اروپا در قبال آمریکا الف: موانع و شکاف موجود در اتحادیه ب: تقسیم بندی اعضا بهموافقین و مخالفین آمریکا بخش دوم: مواضع کشورهای مهم اروپائی الف: انگلستان ب: فرانسه پ: آلمان نتیجه گیری منابع و مآخذ چکیده: این تحقیق پس از بررسی مفاهیم اساسی در خصوص سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا و پرداختن به مفهوم یکجانبهگرائی در بستر سیاست خارجی آن کشور، روند شکل گیری سیاست خارجی مشترک اتحادیه اروپا و سیاست اتحادیه اروپا را در خصوص خاورمیانه و آمریکا مورد مطالعه قرار خواهد داد.در این پژوهش رابطه اتحادیه اروپا و آمریکا و اشتراکات و اختلافات آن ها را مطالعه می کنیم و به تحلیل این موضوع می پردازیم که یکجانبهگرائی آمریکا باعث شده اروپا، قدرت بلامنازع آمریکا را بپذیرند. در سایه این تفکر حاکم، اتحادیه اروپا علی رغم میل خود نتوانسته بهنفوذ قبلی خویش در خاورمیانه دست یابد. کلید واژههای موجود در بحث حاضر عبارتند از:سیاست خارجی، سیاستهای دفاعی–امنیتی، یکجانبهگرایی، اتحادیه اروپا، خاورمیانه مقدمه خاورمیانه منطقهای ازجهان است که دارای موقعیت ژئوپلتیک ویژهای بوده و در طول تاریخ مورد توجه قدرتهای بزرگ قرارگرفتهاست. این منطقه حدفاصل بین اروپا و آسیاست و شرق وغرب از طریق آن بهیکدیگرمتصل میشود. در گذشته جاده ابریشم نیز از این منطقه گذر میکرد و اهمیت استراتژیک خاورمیانه از عصر کهن تا بهامروز ادامه داشتهاست. [1] علاوه برموقعیت ژئوپلتیک، عامل دیگری که باعث اهمیت دوچندان خاورمیانه بهخصوص کشورهای حوزه خلیجفارسشده، وجود منابع غنی نفت در این منطقهاست. اهمیت خلیجفارسبهعنوان بخشی از خاورمیانه از دهه 1970 بهبعد بهعلت وجود ذخایر عظیم نفت دراین منطقه چند برابر شد. این امر بهطور جدی خاورمیانه را وارد محاسبات نظام بین الملل گرداند و از آن پس شاهد بحرانهای منطقهای گستردهای در خاورمیانه و خلیجفارس هستیم. اهمیت منطقه خاورمیانه برای غرب هنگامیبیشتر آشکار میشود که بدانیم ارتباط مستقیمیمیان نفت صادره و کالاهای وارده بهمنطقه، با رفاه و پیشرفت اقتصادی غرب وجود داشته و چنانچه نفت خاورمیانه را بهمدت یک سال از دست بدهند، میزان تولید ناخالص ملی اروپا، آمریکا و ژاپن بهترتیب 22، 23 و 25 درصد تقلیل خواهد یافت. [2] روابط کشورهای اروپایی با خاورمیانه، از سابقه و تاریخی کهن برخوردار بودهاست. منطقه خلیجفارس در مرکز توجه اسکندر و یونانیها قرارداشت که فتوحات اروپای قدیم بهطرف هند ومناطق آسیایی را ازاین طریق دنبال میکردند. ادامهاین مناسبات بین امپراطوری روم و امپراطوری ساسانیان بهصورت کشمکشهای سیاسی یا جنگ جریان داشت که در طی آن دوران، بین النهرین و خلیجفارس در کانون توجه رومیها برای تسلط بر آسیا قرار گرفت. علاقه و توجه اروپا به منطقه خاورمیانه و خلیجفارس از روابط استعماری کهن تا روابط نواستعماری، مسیر خاص خود را طی کرده بهگونهای که آن مناسبات را در ابعاد جدیدی درعصرنوین ادامه میدهند. [3] آغاز نفوذ اروپا در خلیجفارس و خاورمیانه را معمولا سال 1498 میدانند زیرا در این سال واسکو دوگاما[4] دریا نورد پرتغالی با کشتی از بخش جنوبی افریقا به مقصد هندوستان عبور کرد و بدینسان یک راه جدید بهشرق، برای اروپا گشوده شد. از این مقطع پادشاهان پرتغال خود را خداوند کشتیرانی و تجارت هندوستان و حبشه و سواحل ایران میدانستند. بعد از واسکو دوگاما نوبت آلبوکرک[5] رسید که در سال 1506 بهخلیج فارس وارد شده و بعد از تسخیر مسقط به جزیره هرمز حمله برد و آن را تصرف کرد. وی سپس به هندوستان رفت و با این کار پای سیاست مستعمراتی در آسیا را گشود. بعد از پرتغال کلیه کشورهای مهم و معتبر اروپایی در هر برهه که فرصت را مساعد میدیدند بهمنطقه خلیجفارس وارد میشدند و سعی در تثبیت حضور و سلطه خود میکردند. در قرن نوزدهم انقلاب صنعتی اول و استفاده از نیروی بخار در قرن 19، دولتهای اروپایی را بهفکر بهدست آوردن مواد خام و تبدیل آن بهکالا در کارخانههای خود ودست یابی بهبازار فروش در نقاط دیگر جهان از جمله در خلیجفارسکرد. پیشرفت صنعت اروپا و بهویژه آلمان، دولتهای اروپایی را وارد رقابت شدید استعماری در نقاط مختلف جهان کرد و خلیجفارس نیز از این سلطه و نفوذ اروپایی دور نماند، تاجایی که در اوایل قرن بیستم، انگلستان منطقه خلیجفارس را یک منطقه حیاتی خود میدانست و تمایل نداشت که درباره منطقهای که سرزمین ودریای آنرا در حوزه نفوذ خود داشت، در هیچ کنفرانسی مذاکرهای بهعمل آید. جنگ جهانی اول که با فروپاشی امپراطوری روسیه تزاری و شکست آلمان و عثمانی همراه بود، راه را برای سلطه کامل انگلیس در خلیجفارس فراهم کرد. در فاصله دوجنگ جهانی نفوذ امپراطوری بریتانیا بهحدی بود که نمایندگان انگلیس در منطقه، نظیر چارلز بلگریو وبرنزام توماس بهترتیب در بحرین و عمان با عنوان مدیر امور اداری و مشاور پس از مدت کوتاهی بر کلیه امور این نواحی مستولی شدند. از طرف دیگر فرانسه بهدنبال فروپاشی امپراطوری عثمانی بر قیمومیت خود بر سوریه و لبنان اکتفا کرد. [6] بهعبارتی بعد از جنگ جهانی اول انگلستان و فرانسه منطقه خاورمیانه را بین خود تقسیم کردند که در این میان انگلستان سهم بیشتری را بهخود اختصاص داده بود. تحولات جنگ جهانی دوم، اوضاع جهان را بهگونهای تغییر داد که ادامه تلاش قبلی بریتانیا برای سلطه دراقیانوس هند و خلیجفارس دیگر ضرورت چندانی نداشت. با شکست سیاسی انگلیس و فرانسه در سال 1956 در سوئز، امپراطوری بریتانیا به واقعیت تلخ پایان دوران طلایی گذشته پیبرد. بهدنبال شکست دیپلماسی انگلستان در مصر، دولتهای انگلستان و فرانسه با همدستی اسرائیل سناریویی ترتیب دادند که بر اساس آن دولت یهود بهمصر تجاوز نظامی میکرد و وقتی نیروهایش بهکرانه کانال رسید دو دولت غربی به متخاصمین پیشنهاد آتشبس و عقب نشینی نیروها را بهمسافت 15 کیلومتری کانال سوئز میکردند و چون مصر بدون شک این پیشنهاد را نمیپذیرفت، قوای مشترک انگلیس و فرانسه در خاک مصر پیاده میشدند. این لشگرکشی بهسبک قرن نوزدهم موجب اتمام حجت آمریکا و اخطارشدید شوروی به لندن و پاریس شد و نقشه این دو کشور اروپایی درهمریخت. بهدنبال وتوی انگلستان و فرانسه بهقطعنامه آتشبس در شورای امنیت، مجمع عمومیسازمان ملل قطعنامهای تصویب کرد که دستور اجرای آتشبس فوری و تشکیل نیروهای ویژه پاسدارصلح را میداد.[7] اقدام دیگر بریتانیا در خلیجفارس به مساله کویت مربوط میشد. کویت در نخستین هفتهاستقلال خود (در ژوئن 1961) با مشکلات جدیدی مواجه شد. با وجود شناسایی استقلال کویت توسط بسیاری از کشورها، ازجمله ممالک عربی، ژنرال عبدالکریم قاسم رییس جمهور وقت عراق در طی سخنرانی خود این ادعا را تکرار کرد که کویت بخشی از عراق است. انگلیس ناچارشد که جهت مقابله با تهدید عراق، نیروهای زبده خود را از عدن، کراچی، کنیا، وحتی هنگ کنگ و آلمان بهمنطقه خلیجفارس فراخواند. با استقرار این نیروها در اطراف کویت، هرگونه مبارزه طلبی عراق در کویت، میتوانست واکنش شدیدی در پی داشته باشد. بههمین جهت قاسم مجبور بهعقب نشینی شد. ویلسون نخست وزیر بریتانیا در 16ژانویه 1968 در مجلس عوام اعلام کرد که تمام واحدهای نظامیانگلیس تا پایان سال 1971 از خلیجفارس خارج خواهند شد. در دوران جنگ سرد، خلیجفارس منطقهای نبود که اروپا نسبت بهآن بی اعتنا باشد. علایق متعدد اقتصادی، سیاسی و حتی نظامیاروپا را بهاین منطقه مرتبط میساخت. اما مشکلات و مسایل داخلی اروپا و موانع بین المللی، اروپا را از توجه جدی بهمنطقه خلیجفارس دور میکرد. در آغاز دهه 1980 نوع صادرات اروپا بهاین منطقه تغییر کرد و این امر ناشی از جنگ ایران و عراق بود. چهار کشور فرانسه، انگلیس، آلمان و ایتالیا در فروش ابزارهای نظامیبهاین منطقه وارد مسابقهای آشکار شدند. اما بهطور کلی در دهه 1980 نقش اروپا در خاورمیانه و کشورهای حوزه خلیجفارس تابعی از سیاستهای آمریکا بود چراکه مواضع رسمیجامعه اروپا دراین مقطع ودر قبال جنگ ایران و عراق منفعل بود. بهعنوان مثال، در سال 1984 پارلمان اروپا طی هشداری در مورد گسترش جنگ در خلیجفارس از کشورهای عضو جامعه خواستار توقف فروش سلاح بهطرفین درگیر شد. ولی در همین تاریخ سیل سلاحهای مخرب از اروپا بهجانب عراق سرازیر گشت. بهطور کلی میتوان گفت در پایان دهه 1980، ایالات متحده توانست سیاست متحدان اروپایی خود را در جهت دنبال کردن برنامههای خود در خلیجفارس رهبری کند. بهعنوان نمونه؛ حفظ جریان کشتی رانی در خلیجفارس (88- 1987) وتقویت تحریمها علیه عراق بهدنبال اشغال کویت، از جمله برنامههای آمریکا در خلیجفارس بودند که اروپا در آن شرکت کرد. بنابراین سیاست خارجی اروپا در قبال جنگ اول خلیجفارس تابعی از سیاستهای ایالاتمتحدهآمریکا بود، چراکه دررابطه با این جنگ این نهاد نتوانست خط مشی و رویه مشخصی اتخاذ کند و دررابطه با نحوه عملیات عراق در طول جنگ نفت (خلیج فارس) میان اروپاییان وحدت رویه وجود نداشت. در حملات هوایی فرانسه، ایتالیا و انگلیس شرکت داشتند. در اعطای کمکهای مالی و تحریم دریایی:آلمان، دانمارک، هلند، پرتغال، یونان، بلژیک، اسپانیا، لوکزامبورگ، انگلیس، فرانسه و ایتالیا حضور داشتند. این امر عدم دست یابی کشورهای اروپایی بهیک موضع سیاسی واحد را نشان میداد. این جنگ در واقع عدم توانایی اروپا در رسیدن بهیک سیاست خارجی واحد در بحرانهای بین المللی را نشان میداد. پس از آن تاریخ، شاهد شکل گیری اتحادیه اوروپا هستیم، سران دوازده کشور اروپایی در نشست شورای اروپا در نهم و دهم دسامبر1991 در ماستریخت، پیمان اتحادیه اروپایی را پذیرفتند. سند نهایی در نشست سران درفوریه 1992 در ماستریخت بهامضا رسید. اهداف سیاست خارجی و امنیتی مشترک در پیمان ماستریخت اینگونه مطرح میشود:پاسداری از ارزشهای مشترک و اساسی، منافع، استقلال و تمامیت اتحادیه در هماهنگی با اصول منشور ملل متحد، تقویت همهجانبهاتحادیه اروپا، پاسداری از صلح و تقویت امنیت بین المللی در هماهنگی با اصول منشورملل متحد بهموازات اصول سند نهایی هلسینکی واهداف منشور در پاریس وموارد مطرح شده در خصوص مرزها، بهبود وتوسعه همکاری بین المللی، گسترش و تحکیم مردم سالاری و حاکمیت قانون، احترام بهحقوق بشر و حفظ آزادیهای اساسی. جهت تحقق و تأمین این اهداف، اتحادیه اروپا در چارچوب سیاست خارجی و امنیتی مشترک میتوانست از این ساز وکارها و ابزارها بهره جوید. [8] گسترش اتحادیه اروپا این امکان را برای کشورهای اروپایی فراهم آورد تا بهفراخورقدرت اقتصادی خود حضوری بیشتر در تحولات سیاسی جهان و خاورمیانه داشته و نه تنها بهچالشهای این منطقه پاسخ داده بلکه در فرایند تحولات منطقه، سهمی برای خود بطلبند. اما اینبار نفوذ اروپا درمنطقه خاورمیانه کاملاً متفاوت ازشکل استعماری قرن نوزدهم آن بود؛ ایجاد صلح درچارچوب تشکیل دولتهای دمکراتیک، مبارزه با دولتهای یاغی و سلاحهای کشتار جمعی و. . . . ابزارهایی برای نقش آفرینی اروپا در این منطقه محسوب میشد که بهواسطه این امر منافع سیاسی و اقتصادی خودرا نیز تعقیب میکرد. دراین راستا اروپا برخلاف آمریکا که از روشهای سلبی(تحریم، تهدید، حمله نظامیو. . . .) برای ایجادصلح در خاورمیانه بهره میگرفت برروشهای ایجابی (گفتگوهای سازنده و انتقادی با کشورهای حوزه خاورمیانه از جمله ایران و عراق)، تأکید میکرد. با تحولات بهوجود آمده بعد از حوادث 11 سپتامبر وتهدید منافع غرب در خاورمیانه، بسیاری از استراتژیستهای غربی بهفکر تدوین برنامه والگوی نظری مشترکی در جهت پیشبرد اهداف و منافع خود در این منطقه افتادند. بحران عراق نهایتا با حمله آمریکا بهاین کشور در سال 2003 به اوج خود رسید؛ اما اروپا بر اساس برداشت متفاوت از شدت و فوریت تهدیدات عراق مخالف اقدام نظامی عجولانه علیه این کشور بود و آن را آخرین راهکار میدانست. کشورهای اروپایی بهویژه آلمان و فرانسه، سلاحهای کشتار جمعی عراق را یک مسئله حاد امنیتی و نه یک تهدید وجودی علیه خود میپنداشتند که بهترین شیوه برخورد با آن نیز خلعسلاح از طریق شورای امنیت سازمان ملل بود. تقریباً نوعی اتفاق نظر در زمینه ضرورت مدیریت بحران بهصورت مسالمتآمیز در چارچوب سازمان ملل و آژانس بین المللی انرژی اتمی با از سرگیری بازرسیهای تسلیحاتی و اعزام مجدد بازرسان بهعراق دردرون اتحادیه اروپا شکل گرفت وبا تصویب قطعنامه 1409 شورای امنیت در 14 مه 2002که رژیم جدیدی را در مورد تحریمهای عراق وضع کرد، شورای اروپا در 22 ژوئیه 2002، موضع مشترکی را در برابر اجرای آن اتخاد کرد.[9] با سیاست جنگ طلبانه آمریکا جهت حمله بهعراق برپایه منطق دفاع از خود و رویکرد اروپا مبنی بر لزوم مجوز شورای امنیت برای آغازهرگونه اقدام نظامیوجنگ، درپاییز 2002 بحران عراق وارد مرحله بسیارحاد و اختلاف بر انگیز شد. [10] وزرای خارجه اتحادیه اروپا پس از نشستی توافق داشتند که هرگونه اقدام نظامی آمریکا علیه عراق باید مشروط و موکول بهمجوز و تصویب شورای امنیت باشد. بر این اساس یوشکا فیشر وزیر خارجه آلمان در خاتمه این نشست بیان داشت: "هیچ کس موافق رویکرد یکجانبه یا حمله نظامی بهعنوان ابزاری برای تغییر رژیم (در عراق) نیست."[11] طراحی و برنامه ریزی تهاجم یک جانبه آمریکا بهعراق جهت تغیر رژیم نه تنها اروپا را در برابر این کشور قرار داد، بلکه بهاختلافات شدیدی درداخل اتحادیه اروپا دامنزد. از این بهبعد محوربرلین- پاریس درتقابل با سیاست یک جانبهگرایی نظامی آمریکا تقویت شد. روزنامه گاردین در مقالهای پس از طرح این سوال که چرا عراق که داراى سلاحهاى کشتار جمعى نبود مورد تهاجم نظامیقرار گرفت، درحالى که کره شمالى که این سلاحها را دارد (یا ادعا مى کند دارد) بهسرنوشت عراق دچار نشد؟ بهثروت نفتى عراق اشاره کرده ونوشت: "بیایید خیلى ساده بهاین امر بنگریم. مهمترین اختلاف بین کره شمالى وعراق این است که آمریکا از جهت اقتصادى انتخابى جز عراق نداشت. این کشور در دریایى از نفت شناور است. "[12] با توجه بهاهمیت کشور عراق، علت مخالفت اتحادیه اروپا با اشغال عراق را میتوان چنین بر شمرد: 1- عراق بعد از عربستان دومین تأمین کننده انرژی اروپا محسوب میشود. درصورت عدم فروپاشی حکومت صدام، با توجه بهنفوذ کم آمریکا در ساختار سیاست عراق و نفوذ عمیق اروپاییها از جمله فرانسه در ساختار تصمیم گیری عراق، کشورهای اروپایی درباره تأمین انرژی خود در آینده مطمئن بودند. بعد از اشغال عراق نیز اروپا تشکیل دولت مستقل را بیشتر بهنفع خود میداند تا یک حکومت وابسته به آمریکا. 2 - عراق بهخاطر مجاورت با خلیجفارس نیز برای اتحادیه اروپایی اهمیت دارد. باتوجه بهاین که عراق در دوران جنگ سرد خارج از حوزه قلمرو نفوذ آمریکا قرار داشت و پس از فروپاشی شوروی نفوذ روسیه نیز در عراق کم شده بود، نقش اروپا در عراق پررنگ تراز دیگر دولتها بود. 3- عراق پس از عربستان دومین شریک تجاری اتحادیه اروپایی در منطقه بود. بعد از اشغال عراق، اروپا جایگاه مهم اقتصادی خود را در این کشور از دست دادهاست. 4 - پس از حادثه ۱۱ سپتامبر، اروپاییها از حمله آمریکا بهافغانستان حمایت کردند. اما پس از حمله آمریکا بهعراق این روند تغییر کرد و فرانسه و آلمان با شدت تمام، از سیاست نومحافظه کاران انتقاد کردند و حتی دست بهسوی روسیه دشمن پیشین دراز کردند تا در مهار واشنگتن بهآنها بپیوندد. [13] اروپا علیرغم دستیابی بهقدرت اقتصادی، علمی و فرهنگی، در اواخر قرن بیستم و بویژه پس از سده 21، نه تنها نتوانسته نفوذ پیشین خود را در خاورمیانه حفظ کند بلکه بهمیزان زیادی هم نسبت بهقبل، از تحولات خاورمیانه دور افتادهاست. با توجه بهموارد مطروحه، این سوال پیش میآید که آیا عدم توجه ایالات متحده بهخواسته و منافع اعضای اتحادیه اروپا که خواستار مدیریت بحران عراق بهجای حمله بودند، میتوان اینطور نتیجه گرفت که موقعیت اتحادیه اروپا در خاورمیانه رو بهضعف نهادهاست؟ و اگر چنین است چه عواملی در ظهور این امر دخیل بوده اند؟ 2) بررسی آثار در بسیاری از نوشتههایی که طی چندین سال در تحلیل روابط اروپا در خاورمیانه نگاشته شدهاست، تلاش شده تا جنبههای مختلف روابط بین دو منطقه مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار گیرد، البته همه این آثار از ارزش علمیبرخوردار نیستند، و بخش عمده این مطالب آثار ژورنالیستی و غیرعلمی هستند؛ با اینوجود گروهی محقق بهتحلیل موضوع پرداخته و آثاری را خلق کردهاند که قابل تأملاند. هنری کسینجر[14] در کتاب خویش تحت عنوان، "دیپلماسی آمریکا در قرن 21، " که توسط ابولقاسم راه چمنی ترجمه شدهاست، نحوه تصمیم گیری سیاست خارجی و نهادهای تاثیر گذار در روند مذکور را توضیح داده و تاریخ سیاست خارجی آمریکا را بههمراه دکترین موجود در آمریکا بیان کردهاست. کتاب دیگر که کمک مؤثری میتواند داشته باشد "سیاست خارجی آمریکا در آسیا" بهقلم دکتر حسین دهشیار است در این اثر ماهیت سیاست خارجی آمریکا، مبانی تئوریک حاکم بر آن، نقش مذهب در سیاست خارجی مورد بررسی قرار گرفتهاست؛ وی در این اثر همچنین سیاست آمریکا در عراق، جهان عرب، فلسطین، شبهجزیره کره و منطقه خزر را مورد کنکاش قرار دادهاست. [15] کتاب ارزنده دیگر توسط چارلز دبیلو، کلگی. اورجین آر. ویتکف، با عنوان "سیاست خارجی آمریکا: الگو و روند"[16] نگاشته شدهاست. این کتاب بهمحور کامل سیاست خارجی آمریکا از جمله تداوم و تغییر در سیاست خارجی، تحلیل وجوه متعدد علیت، سیر تاریخی اهداف، ابزار نفوذ جهانی، دیپلماسی عمومیو کمک خارجی و غیره اشاره داشتهاست. کتاب دیگری که در تحلیل سیاست خارجی آمریکا نوشته شده، "سرچشمههای درونی سیاست خارجی آمریکا"[17] است که توسط یوجین آر. ویتکوپف، جیمز ام. مک کورمیک نوشته شدهاست در این کتاب کلیه عوامل تأثیرگذار بر شکل گیری سیاست خارجی آمریکا را بهرشته تحریر درآوردهاست. سعید خالوزاده[18] در مجموعه، نقش انگلیس در معادلات قدرت در اروپا، که توسط دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی گرد آوری شدهاست، نقش انگلستان را در ایجاد توازن بین اروپا و آمریکا توضیح میدهد. شهرام رسایی[19] نیز در مجموعه، "تحولات نوین سیاسی وامنیتی اتحادیه اروپا"، با اشاره بهاصول و فلسفه شکل گیری اتحادیه اروپا، مجموعه عملکرد آنرا در ابعاد مختلف برشمرده و نقش و عملکرد آنرا در تحولات اخیر نشان میدهد. دکتراحمد نقیب زاده[20] در فصلنامه سیاست خارجی طی مقالهای تحت عنوان" موضع انگلیس در قبال اتحادیه اروپایی" سیاستهای جداگانه بریتانیا در داخل اتحادیه توضیح داده و نشان میدهد که راهبرد متفاوت انگلیس در اتحادیه بر مبنای تامین منافع آمریکا بوده تا از این طریق بتواند از تاثیرات رقابتی اتحادیه اروپا- که منافع بلند مدت آمریکا را ممکن است تحدید کند- بهمیزان لازم بکاهد. جلال دهقانی فیروز آبادی[21] در فصلنامه سیاست خارجی مقالهای تحت عنوان، "اتحادیه اروپا و بحران عراق" با معرفی سیاستهای اتحادیه اروپا، بهنقش و تاثیر آن در سطح بین الملل اشاره کرده و سپس موضع گیری آنرا در خصوص عراق تشریح کردهاست. آقای استوان اوارتس[22] طی مقالهای تحت عنوان " اروپا چگونه میتواند بهفرایند صلح خاورمیانه یاری رساند " با اشاره به تاریخچه اختلافات موجود بین طرفین، بهنیروهای دخیل اشاره میکند و نقش وتاثیرات سازنده اروپا را برای دستیابی بهصلح پایدار ترسیم میکند. در کنار منابع فوق برخی منابع وجود دارند که ما را در یافتن واقعیتهای موجود یاری میرسانند از جمله: کیگان در مجله نظریه سیاسی با نگارش مقالهای تحت عنوان"قوی وضعیف" بیان میکند که دیدگاه اروپا و آمریکا نسبت بهجهان بهدلیل تفاوت در تواناییهای نظامیمشترک نیست. وی معتقد است که درروابط فرا آتلانتیکی ودوسوی اقیانوس اطلس واگرایی پدیدار شدهاست. این مسئله را آقای چارلز کراتهامر تحت عنوان "ناتومردهاست" بیان میدارد که بهدلیل اختلافات در میزان برخورداری از قدرت میان ایالاتمتحدهآمریکا و اروپا، ناتو بهعنوان یک اتحاد نظامیفاقد وجود خارجی است. زیرا اروپا را دارای جایگاه مهم در سیاست خارجی آمریکا میداند. آقای سنتو در مقالهای تحت عنوان عکس العمل آمریکا در مجله Survivalبهسیاست یک جانبهگرایی آمریکا وآثار آن برروابط میان آمریکا و اروپا پرداخته وبیان میدارد که اتحاذ سیاست مذبور ضربهای سخت برروابط فرا آتلانتیکی وارد میکند. یکجانبهگرایی آمریکا در مسائلی از قبیل حمله بهافغانستان و عراق، عدم امضای پیمان منع جامع آزمایشهای هستهای و پرتکل کیوتو و دیوان بین المللی کیفری را نتیجه بی اهمیتی بهجامعه بین المللی وکم اهمیتی بهشریک و متحد استراتژیک دائم سابق اروپا ونظرات اروپاییان در روند مثبت جریانات فوق میداند. مقالههای متعددی هم از طریق اینترنت قابل استخراج هستند که هر کدام بهبخش جزئی مسئله اشاره داشته اند مانند: Leon hadar ,"Iraq and Israel in the EU:peace through accession", http://www. inthenationalintterest. com Rodney Atkinson, "Germany, Iraq and European Union",may2003,http://www. thetrumpet. com/index. php اما کتاب یا اثری که بهصورت مستقیم سوال مورد نظر را پاسخ دهد تا کنون بهرشته تحریر در نیامدهاست. 3) اهداف پژوهش هدف پژوهش حاضر این است که وضعیت و موقعیت اتحادیه اروپا را در خاورمیانه بررسی کرده و نشان دهد که آمریکا میتواند بهصورت یکجانبه، معادلات جهانی را بهنفع خود تغییر دهد و اتحادیه اروپا با وجود اینکه سعی کرده با اتخاذ روشهای مسالمت جویانه بهمنافع راهبردی و اقتصادی خود دست یابد اما تاکنون بهاین مهم دست نیافتهاست و روز بهروز موقعیت آن در منطقه خاورمیانه تضعیف میشود. 4) متغیرهای دخیل با عنایت بهمطالعات صورت گرفته و همچنین
نکات مورد توجه، پژوهشگران مختلفی که در این خصوص مطالعه کرده اند،
متغیرهای متعددی را شناسایی کرده اند مانند: رواج آرمانگرائی در اروپا،
توسعه اندیشههای حقوق بشری، اتکاء بیش از حد به آمریکا و. . . . 1- ایجاد شکاف در داخل اتحادیه اروپا اتحادیه اروپا از دولت – ملتهای مختلفی تشکیل شده که علیرغم دست یابی بهیک سری اشتراکات، در عرصه سیاست خارجی و امنیتی هنوز بهیک اشتراک کامل دست نیافته اند و بسیاری از تصمیم گیریها در کشورهای اروپایی تحت تاثیر تصمیمات دولتی انجام میگیرد. کشورهای مختلف اروپایی در طول تاریخ سیاستهای خارجی متفاوتی را در رابطه با خاورمیانه و حتی اتحادیه اروپا دنبال کرده اند. در اوایل شکل گیری اتحادیه اروپا که با خرابیهای جنگ ایران و عراق همزمان بود، مسئله بازسازی پس از جنگ از یک طرف و بازار وسیع و جمعیت مصرف کنندهاین دو کشور از طرف دیگر، بهشدت توجه اروپا را بهخود جلب کرده بودند. بهعنوان مثال شرکتهای توتال [23] و ای. ال. اف [24] که مخالف تحریمهای سازمان ملل علیه عراق بودند میخواستند دوحوزه نفتی مهم این کشور را در اختیار بگیرند. شرکت توتال 2 میلیارد دلار در حوزه نفت و گاز جزیره سیری سرمایه گذاری کرد. همکاریها مزبور منجر به بروز برخی اختلافات میان آلمان، انگلستان و فرانسه شد که هر یک آماده بهره برداری از شرایط پیش آمده، به نفع اقتصاد خود بودند. بزرگترین مانع دیگر اروپا برای نفوذ در خاورمیانه و در رقابت با ایالات متحده آمریکا، وجود چندگانگی در سیاستهای کشورهای اروپایی با یکدیگر است که از دیرباز وجودداشته وتاکنون ادامه دارد. بهعنوان مثال میتوان بهعدم تطابق سیاستهای سه دولت برتر اروپایی نظیر انگلستان، فرانسه و آلمان دررابطه با اختلاف بین اسرائیل - فلسطین و جنگ عراق اشاره کرد. این دولتها هنوز، بیشتر در سایه منافع ملی خود عمل میکنند تا منافع اتحادیه، تا جایی که میتوان گفت اتحادیه اروپا دررابطه باخاورمیانه نه تنها نتوانسته بهعنوان بازیگری واحد وارد عمل شده و سیاست خارجی مشترک اروپایی را اعمال کند، بلکه فاقد حداقل هماهنگی در قبال سیاست خارجی و امنیتی در این منطقهاست. 2- ترس از شوروی پس از پایان جنگ جهانی دوم و شروع جنگ سرد، کشورهای اروپایی از جانب شوروی سابق احساس نا امنی میکردند. تهدید شوروی، در حقیقت خطر ایجاد یک دشمن مشترک را بهوجود آورد که باعث همکاری نظامیو امنیتی این کشورها در چارچوب ناتو با مشارکت ایالاتمتحدهآمریکا از یک طرف و اتحادیه اروپای غربی از طرف دیگر شد. علت استقبال اروپا از انعقاد پیمان امنیتی با مشارکت ایالات متحده این بود که اروپاییان بعد از جنگ جهانی دوم دریافته بودند که دیگر توانایی حفظ امنیت خودرا بدون یاری ایالاتمتحدهآمریکا در مقابل اتحاد جماهیر شوروی ندارند. فرانسه که درهندوچین گرفتار جنگ مستعمراتی شده بود بدون کمک ایالات متحده نمیتوانست خود را از این برزخ نجات دهد همچنین اقتصاد بریتانیا در اثر جنگ فرسوده شده بود ودولت هنوز توانایی بازسازی آن رانیافته بود. بعد از فروپاشی شوروی، گمان میرفت جامعه اروپایی میتواند از وابستگی امنیتی و نظامیخود به آمریکا کم کند. فراتر از این، بعد از جنگ سرد تعهدات دفاعی آمریکا نسبت بهاروپای غربی کاهش یافت. شک و تردیدها نسبت بهتعهدات آمریکا بهاروپا لزوم توجه بیشتر اروپاییها و تلاش آنها در زمینه سیاست خارجی و امنیتی را آشکار کرد. پایان نظام دوقطبی همچنین باعث عقب نشینی نیروهای شوروی از اروپا شد. بهطور کلی با از بین رفتن نظم دوقطبی یک خلا قدرت در اروپا بهوجود آمد که جامعه اقتصادی اروپا باید آن را پر میکرد. این امر بهنوبهخود نیازمند یک سیاست خارجی وامنیتی مشترک اروپایی بود. روند تحولات اروپای شرقی در سالهای بعد بهخصوص بحران بالکان وبروز جنگهای جدید قومیدر جمهوریهای تازه تأسیس شوروی سابق نشان داد که با وجود برطرف شدن تهدید شوروی وقوع جنگهای جدید میتواند ثبات و امنیت اروپا را بهمخاطره بیندازد. بدین خاطر وابستگی امنیتی به آمریکا باعث شد در سایر حوزهها و مناطق از جمله خاورمیانه نیز توان رقابت با آمریکا را از کف بدهند. 3- یکجانبهگرائی آمریکا دو عنصر در سند استراتژی امنیت ملی آمریکا جایگاه ویژهای دارند:
بعد از فروپاشی دیوار برلین، سیاستمداران آمریکا مجدانه در پی یکجانبهگرایی نظامی آمریکا بوده اند. در مقاله «لحظه تک قطبی» که در سال 1991 توسط چارلز کراتها مر از سران نومحافظه کاری نوشته شده از مداخلات نظامی یکجانبه بهوسیله آنچه وی تنها ابرقدرت مینامید، تمجید بهعمل آورده بود. یکی ازفاکتورهای یکجانبهگرائی، داشتن کنترل بر انرژی کمیاب است، تا ازطریق آن نه تنها منطقه خزر وخلیج فارس را در کنترل خود داشته باشد، بلکه توسط این رویه سایر قدرتهای رقیب ازجمله:چین، روسیه، واتحادیه اروپا را نیز تحت کنترل خود در آورد. بنابراین رفتار و عملکرد آمریکا پس از فروپاشی شوروی و بخصوص بعد از 11 سپتامبر را میتوان مبتنی بر یکجانبهگرایی خواند هر چند که سعی دارد استفاده ابزاری از چندجانبهگرایی بکند نمونه بارز آن را میشد در مورد حمله به عراق و حتی عملکرد آمریکا را در قبال کره شمالی مشاهده کرد. هدف آشکار موضع آمریکا از اینکه اعلام میداشت مسئله کره شمالی مربوط بهجامعه بین المللی است، این بود که دیگران را وادار میکرد تا روی دشمن (کره شمالی) فشار آورند پس بهدنبال سیاستهای یکجانبهگرائی آمریکا، اتحادیه اروپا عملا از معادلات منطقه خاورمیانه دور افتادهاست.
فرضیهها: برمبنای این سه متغیر و با توجه به توضیحاتی که در مورد هر یک از آنها داده شد، میتوان در سه فرضیه، علت ضعف نفوذ اروپا در خاورمیانه را ارائه کرد که در این بررسی دو فرضیه نخستین را که براساس متغیرهای موجود ارائه میشود بهعنوان فرضیههای جانشین رقیب درنظر میگیریم وفرضیه سوم را که براساس متغیر سوم تنظیم شده، بهعنوان فرضیه اصلی مدنظر قرار خواهیم داد. 1- عدم یکپارچکی و ایجاد شکاف بین کشورهای عضو اتحادیه اروپا باعث تضعیف حضور و نفوذ آنها در خاورمیانه شد. 2- پس از جنگ جهانی دوم توان نظامیاروپا تحلیل رفت و ترس از تهدیدات بلوک شرق، منجر بهوابستگی اروپا به آمریکا در زمینههای متعدد بهخصوص در زمینه امنیتی شد، پس از فروپاشی شوروی و بهدنبال آن بحران بالکان بار دیگر نشان داد بدون آمریکا، اتحادیه اروپا قادر بهکنترل بحران نخواهد بود. همین طرز تفکر باعث شد اروپا حداقل در زمینه نظامی و اقتصادی بهمنافع آمریکا در خاورمیانه بیش از حد خلل وارد نسازد. 3- یکجانبهگرائی آمریکا باعث شده نه تنها اروپا، بلکه سایر قدرتهای درجه دوم نیز، قدرت بلامنازع آمریکا را بپذیرند. در سایه این تفکر حاکم، اتحادیه اروپا علی رغم میل خود نتوانسته بهنفوذ قبلی خویش در خاورمیانه دست یابد. روش آزمون فرضیهها: در پژوهش فوق، سه فرضیه نسبت بهدلایل تضعیف موقعیت اتحادیه اروپا درنظر گرفته شده اند که باید بهشکل جداگانه مورد بررسی و آزمون قرار گیرند. اما بهعلت محدودیتهای موجود ناگزیر در بررسی و آزمون فرضیههای جانشین رقیب از موارد گواه که شباهت کافی با مورد آزمونها داشته باشند استفاده خواهیم کرد تا دریابیم آیا متغیرهای مزبور در هر یک از این فرضیهها در توضیح رفتار آمریکا نسبت به ایران نقش اصلی داشته اند یا خیر. طبعاً آزمون فرضیههای جانشین رقیب از این جهت اهمیت دارد که در صورت ابطال آنها بهنوعی بهافزایش امکان اثبات فرضیه اصلی ما کمک خواهد شد و در مقابل، اثبات یکی از آنها میتواند موجب ابطال فرضیه اصلی ما باشد. برای ابطال فرضیه جایگزین نخست، یعنی ایجاد شکاف در اتحادیه اروپا باعث تضعیف آن در خاورمیانه شدهاست، مورد اتحادیه اروپا را در سایر زمینههای همکاری بررسی میکنیم و نشان میدهیم که مثلا شکاف موجود چرا در زمینههای اقتصادی و فرهنگی باعث تضعیف و واگرائی نشد بهطوریکه پول مشترک اروپا و بحث مهاجرت، یکی از نمادهای قدرت و یکپارچگی اتحادیه محسوب میشود. در فرضیه دوم، این موضوع که ترس از تهدیدات شوروی منجر بهوابستگی اروپا به آمریکا شد و در پی این واهمه اروپا نتوانست در خاورمیانه نفوذ خود را حفظ کند، مورد بررسی قرار میگیرد. برای ابطال این فرضیه اینطور میتوان استدلال کرد که اگر ترس از شوروی باعث وابستگی اروپا به آمریکا شد و در پی آن موقعیت اروپا در خاورمیانه تضعیف شد، چرا این وابستگی در زمینه اقتصادی و فرهنگی موقعیت اتحادیه را با خطر مواجه نساخت. برای آزمون فرضیه اصلی بهشیوه مثبت عمل خواهیم کرد و با توجه بهشاخصهای مرتبط با متغیرهای تشکیل دهنده مفهوم یکجانبهگرائی و با جمع آوری دادههای مربوطه، میکوشیم رابطه آن و سیاست خارجی آمریکا را نسبت بهاتحادیه اروپا نشان دهیم. در پاسخ بهسوال اصلی نوشته فوق، فرضیه اصلی ما این است که: برای اینکه بهدرک صحیحی ازیکجانبهگرائی دست پیدا کنیم لازم است مفهوم یکجانبهگرائی را توضیح دهیم. بدین گونه «یکجانبهگرایی یعنی اتکا بهخود در جهت تأمین اهداف سیاست خارجی که مستلزم قدرت زیاد، قدرت عبور از نهادها و سازمانهای بین المللی.» یکجانبهگرایی را میتوان در اقدامات آمریکا با اتکاء بهتداوم حاکمیت قدرت و زور و بودجههای کلان تسلیحاتی مشاهده کرد. اعزام و استقرار نیروهای نظامی آمریکا در آسیا و آفریقا، ممانعت از رسیدن کشورهای مخالف آمریکا بهسلاحهای کشتار جمعی، جنگ پیشگیرانه را برای ضربات کوبنده بهکشورهایی مثل عراق و گسترش ارزشهای آمریکایی بهکل جهان بهعنوان سیاستهای یک جانبه آمریکا قلمداد میشود. شاخصهای عامیکه معمولا در مورد یکجانبهگرایی در نظر گرفته میشود عبارتند از: استفاده یک جانبهاز زور، نادیده گرفتن قوانین بینالمللی، عدم توجه بهنهادهای چند جانبه با توجه بهمباحث فوق برخی از شاخصها با توجه بهاهمیت آنها تعریف میگردند. 1- سیاست خارجی: بهمجموعه اقدامات و کنشهای متقابل واحدهای حکومتی ونیز نهادهای غیردولتی روابط خارجی اطلاق میشود. این مفهوم تفاوتی که با سیاست خارجی دارد این است که در مطالعه سیاست خارجی بهطور عمده روابط واحدهای رسمیحکومتی با یکدیگر مورد توجه قرار میگیرد. تاکید رساله حاضر بیشتر بر روی روابط سیاسی و اقتصادی است که بهصورت رسمی بین نهاد اتحادیه اروپا و عراق وجود دارد. بهعبارتی سیاست خارجی اتحادیه اروپا در خاورمیانه در این پژوهش مورد مطالعه است. 2- اتحادیه اروپا: منظور از اتحادیه اروپا تمام کشورهایی هستند که بهموجب پیمان ماستریخت (فوریه 1992) اروپای متحد را شکل دادندکه مهمترین پیامد این پیمان تبدیل شدن اتحادیه بهیک بازیگر جهانی بود. همچنین کلیه کشورهایی که از این مقطع بهبعد بهعضویت اتحادیه اروپا در آمدند مورد نظر ما هستند. اما تأکید عمده رساله حاضر برروی کشورهای تاثیر گذار اروپایی یعنی انگلستان، فرانسه و آلمان است که از گذشته تا کنون تعاملات سیاسی بیشتری را در خاورمیانه داشته اند. 3- خاورمیانه: خاورمیانه در واقع اصطلاحی سیاسی است که بین دوجنگ جهانی اول و دوم وبرای اولین بار از سوی کارشناسان سیاسی ونظامیغرب و بویژه فرماندهان نظامیانگلستان مطرح شد و بخشی از جهان را در بر میگیردکه شامل کشورهای ترکیه، ایران، عراق، سوریه، لبنان، اردن، فلسطین، مصر،اسرائیل، سودان، قبرس، عربستان سعودی، یمن شمالی وجنوبی، کویت، بحرین، مسقط، عمان وقطر میشود وجمعاً دارای مساحتی قریب 37373100 مایل مربع است. تاکید رساله حاضر برروی کشورهای حوزه خلیجفارس متشکل از کشورهای عضو شورای همکاری خلیجفارس بویژه کشور عراق بهعنوان نمونه موردی تحقیق است. پیامدهای اثبات فرضیه: در صورت اثبات فرضیه اصلی، در مورد سیاستهای یکجانبهگرایئ آمریکا، ثابت خواهد شد که اولا نظام بین الملل هنوز هم تک قطبی است و نه تنها وارث اتحاد جماهیر شوروی و قدرتهای آسیایی مثل ژاپن و چین، بلکه اتحادیه اروپا نیز با وجود اشتراکات ایدئولوژیکی، توان رقابت در زمینههای مختلف از جمله امنیتی-نظامی با آمریکا را ندارد. نقطه تمرکز پژوهش فوق از نظر موضوعی، یکجانبهگرائی آمریکا – از نظر مکانی، آمریکا، اتحادیه اروپا و خاورمیانه (عراق) - از نظر زمانی، سالهای 1990 تا 2004 را شامل میشود. روش تحقیق: در تحقیق حاضر روش گردآوری اطلاعات و دادهها بهصورت کتابخانهای است. سازماندهی پژوهش این تحقیق در بدو کار، کلیاتی در خصوص سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا بهدست میدهد و سپس مفهوم یکجانبهگرائی را در بستر سیاست خارجی آن کشور تحلیل خواهدکرد بعد از پرداختن بهکلیات بهبحث اصلی پایان نامه در دو بهره مجزا خواهیم رسید. بهاین صورت که بهره نخست شامل سه فصل است که در آن روند شکل گیری سیاست خارجی مشترک اتحادیه اروپا و سیاست اتحادیه اروپا را در خصوص خاورمیانه و آمریکا بررسی خواهیم کرد. در بهره دوم نیز رابطه اتحادیه اروپا و آمریکا، رقابت آنها و اختلاف آنها بر سر حمله بهعراق مورد تحلیل قرار خواهد گرفت. این بهره شامل سه فصل و یک نتیجه گیری است. کلیاتی درباره سیاست یکجانبهگرائی آمریکا فصل نخست بنیانهای سیاست خارجی آمریکا بخش اول: مکتبهای سیاست خارجی آمریکا سیاست خارجی آمریکا در طول حیات خود بر پایه یا متأثر از یک و یا ترکیبی از سه مکتبهامیلتونیسم، جکسونیسم و ویلسونیسم بودهاست. بهعلاوه، ماهیت و ساختار نظام بین الملل، تصمیم سازان مانند لابیها، افکارعمومیو رسانهها و بهتبع آن، گفتمانهای مسلط بر دولتهای مختلف آمریکا، دورههای گوناگون سیستم روابط و تعاملات بین المللی این کشور را شکل داده اند. شناخت مکاتب سه گانه و دکترینهایی که پیرامون هر یک از این مکاتب از سوی رؤسای جمهور ایالات متحده و یا همکاران ایشان تعقیب شدهاست، بهعلاوه تصمیم سازان، تصمیم گیران و ساختار نظام بین الملل، راهنمای بسیار مناسبی برای ارزیابی میدان عمل سیاست خارجی آمریکا و جهت گیریهای استراتژیک آن در دوره ی کنونی است. [25] الف – مکتب هامیلتونیسم اولین مکتب فکری شکل گرفته در این زمینه در ایالات متحده در دوران اولیه ریاست جمهوری جورج واشنگتن ایجاد شد. این مکتب، برمبنای دو اصل «حفظ محوری» از راه تعادل قوا و«بسط محوری» از طریق ارائه الگوی جهانی متکی است. خطوط و مبانی اصلی این مکتب: الف) اعتقاد بهاصل تعادل قوا در اروپا (فرانسه و انگلیس) و پیگیری مصرانه آن ب) تأکید بر ارزشهای آمریکایی بهجای منافع آمریکا در خارج از کشور از طریق معرفی یک الگوی موفق ج) مکتبهامیلتونی آمریکا را یک آرمان نجات بخش تلقی میکند که باید سرمشق سایر کشورها گردد. از نظر این مکتب، کشور آمریکا تحت تأثیر اصولی برتر از اصول دنیای قدیم قرار دارد و تصورشان بر این بوده که اساساً آن اصول نشانگر خواستههای خودپسندانه پادشاهان بودهاست. در مقابل چنین استنباط میشد که جمهوری آمریکا بر پایه اصول عقلگرایی روشن بینانه عمل میکند. [26] مطابق اندیشه هامیلتونی، ارزشهای آمریکایی از سوی آمریکاییها بهدیگران منتقل ب – مکتب جکسونیسم: طرفداران این مکتب که مهمترین دلمشغولیشان امنیت ملی آمریکاست و در این دلمشغولی، بهقدری افراط مینمایند که تقریباً دیگر جنبههای سیاست خارجی را فراموش میکنند. مکتب جکسونیها شامل کسانی است که بنا بهعادت، با یک تحریک کوچک بهشدت برانگیخته و ستیزهجو میشوند. بسیار بیگانههراس و بیگانهستیز هستند و حاضر بهاستفاده از زور در تمامی عرصههای سیاست خارجی هستند. [28] مکتب جکسونیسم بهعنوان دومین مکتب مسلط بر سیاست خارجی آمریکاست که مبنای اصلی آنرا منافع ملی این کشورتشکیل میدهد. این مکتب دارای درون مایه ی واقع گرا و بیشتر مبتنی بر اصل قدرت است. درون مایه این مکتب، بهدور از آرمانهای منجیانه و اهداف ایده آلیستی است. مبانی و تفکر مکتب جکسونیسم تقریباً در تقابل با مکتبهامیلتونیسم قرار دارد و مهمترین محورها و اصول آن بهشرح زیر است: الف) منافع ملی، سکان دار سیاست و روابط خارجی آمریکا؛ بر همین اساس، اصل مداخله آمریکا در نقاط مختلف جهان پذیرفته شدهاست. ب) حفظ و گسترش موقعیت آمریکادرسطح جهان: در این چارچوب، قدرت، دارای اهمیت قابل توجهی است. ج) امنیت و ارزشهای آمریکایی: هرگونه تعدی و تجاوز مستقیم از سوی کشورها و جوامع خارجی بهامنیت و ارزشهای آمریکایی، غیرقابل پذیرش است و در صورت چنین اقدامی، عکس العمل و واکنش سریع و همهجانبهایالات متحده ضروری و اجتناب ناپذیر است. [29] والترمید میگوید: جکسونگرایی بهعنوان گسترده ترین فلسفه سیاسی در میان آمریکاییها باقی ماندهاست و بههمین علت است که بدون فهم این فلسفه سیاسی، نمیتوان سیاست خارجی آمریکا را درک کرد. [30] پ) مکتب ویلسونیسم: آنچه بهگونهای تلویحی در دکترین ویلسون بهچشم میخورد، خودداری از پذیرش نوعی اصول اخلاقی بوده کهایالات متحده را در همان موقعیت اخلاقی سایر کشورها میتوانست قرار دهد. بهگفته ویلسون: با توجه بهاین اعتقاد آمریکا که در موقعیت اخلاقی برتری از دیگران قرار دارد، تنها هدف ایالات متحده از وارد شدن در جنگ، همانا بازسازی جهان مطابق الگوی مورد نظر خود است. شاید سرانجام، ایالات متحده در بازی بزرگ بین المللی شرکت جوید. اما چنین امری تنها در صورتی پیش خواهد آمد که این کشور دارای شرایط بازنویسی قواعد بازی باشد. ویلسون، بههمین علت مقصود از جنگ را با چنین اصطلاحاتی بیان میکند «ما خرسندیم. . . که برای استقرار صلح نهایی در جهان میجنگیم. . . جهان باید برای برقراری دمکراسی امن شده، صلح باید براساس بنیانهای مستحکم آزادی سیاسی برقرار گردد.» ویلسون سه موضوع اصلی را پایه گذاری کرد، که مبنای سیاست خارجی آمریکا، در تمامیدورهها قرار گرفت:
این مکتب مانند مکتبهامیلتون برای جهانی شدن ارزشهای آمریکایی اهمیت زیادی قائل است اما برخلاف آن، آن را نه از طریق استحکام بخشیدن بهنهادهای داخلی و افزایش کارائی، بلکه با ماجراجوییهایی خارجی و ملاحظات نظامیدر نقاط مختلف جهان پیگیری میکند. [32] ورود ویلسون که در اوایل قرن بیستم رئیس جمهور آمریکا بود، اعتقاد داشت که آمریکا بهدلیل موفقیت در سیستم سازی از یک طرف و افزایش توان اقتصادی از طرف دیگر، باید مدیریت و بسط دمکراسی، خودمختاری و کشورسازی در جهان را بهعهده گیرد. بنابراین: الف) هدف از جنگ، بازسازی جهان مطابق با الگوهای آمریکایی ب) اصل دگرگونی در نظام جهانی با مداخله آمریکا ج) اصل، ارزشهای آمریکایی است حتی اگر منافعی در آن منطقه برای آمریکا نتوان ترسیم کرد. د) دمکراسیها با هم نمیجنگند. بخش دوم: دکترینهای سیاست خارجی آمریکا الف: دکترین تئودور روزولت پایان جنگ اسپانیا – آمریکا، همزمان با روی کار آمدن روزولت بود. روزولت، نخستین رئیس جمهور آمریکا، از زمان بنیانگذاری این کشور بود که با اندیشه همیلتونی موازنه قدرت را بهعنوان ویژگی بارز روابط بین المللی از نو احیا کرد. وی معتقد بود آمریکا باید در شکل دهی موازنه قدرت، نقش فعالی داشته باشد. روزولت آمریکا را بهمثابهیک قدرت بزرگ و بهطور بالقوه بزرگترین قدرت، محسوب میکرد. وی با توجه بهمأموریت آمریکا بهعنوان نگاهبان تعادل جهانی، از بیشتر پرهیزکاریهای سنتی تفکر آمریکایی در مورد سیاست خارجی بهتنگ آمده بود. روزولت کارآیی مفروض حقوق بین الملل را رد کرد؛ آنچه کشورها نمیتوانستند با قدرت خودشان حفظ کنند، از سوی دیگران نیز احتمالاً حفاظت نخواهد شد. او بهمفهوم خلع سلاح، اعتنایی نکرد و اعتقاد داشت «عدالت فاقد قدرت پشتیبانی، بهمراتب از قدرت بدون عدالت، شرارتآمیزتر و حتی شیطانی تر است.» روزولت با تأسی بهسیاست واقع گرایانه خود، در سال 1908 بهاشغال کره از سوی ژاپن بدین خاطر رضایت داد که کره قادر بهدفاع از خود نبود. بدین ترتیب، روزولت آنچه را که بعدها به»نتیجه منطقی روزولت» از دکترین مونرو شهرت یافت، بهانجام رساند و در نیمکره غربی مداخله کرد. این مداخله بهخاطر حمایت و حفاظت از منافع ایالات متحده بود. بنابراین در دوره وی آمریکا درهائیتی مداخله کرد؛ انقلابی را در پاناما تقویت کرد که بهجدایی آن از کلمبیا انجامید، کار تکمیل کانال پاناما را بنیان نهاد، قیمومیت مالی بر جمهوری دومینکن را برقرار ساخت و در 1906، نیروی آمریکا را برای اشغال کوبا گسیل داشت. [33] ب:دکترین ترومن: دکترین ترومن که پس از1947 در امنیت ملی آمریکا مسلط شد؛ تا اوایل دهه 70، روح غالب و مسلط بر استراتژی و سیاستهای آمریکا در جهان خارج بود. این دکترین بر حمایت از دولتهایی که در مقابل خرابکاریهای داخلی و خارجی کمونیست مقاومت میکردند، مبتنی بود و نخستین گام سد نفوذ در مقابل کمونیسم شوروی محسوب میشد که با هدف ایجاد ارتباط تنگاتنگ میان اروپا و آمریکا صورت گرفت، ضمن اینکه ترومن با شعار، با خدمت بهدیگران بهخود خدمت کردهایم، خود را مسئول تأمین امنیت اروپا اعلام کرد؛ دکترینی که اروپای خسته از جنگ و ورشکسته مالی و صنعتی، آمادگی پذیرش آن را داشت. در نهایت، با تأسیس ناتو، آمریکا فرمانده کل قوای غرب شد. [34] «در لحظة کنونی تاریخ جهان، تقریباً هر ملتی باید از میان راههای مختلف زندگی، یکی را انتخاب کند. یکی از راهها، بر پایه خواست اکثریت استوار است، و مشخصه آن وجود نهادهای آزاد، دولت منتخب مردم، انتخابات آزاد، تأمین آزادی فردی، آزادی بیان و مذهب، و رهایی از استبداد سیاسی است. دومین شیوه، برپایه خواست اقلیتی قرار دارد که از طریق فشار بر اکثریت حکومت میکند. براساس چنین حکومتی بر پایه ترور و سرکوب، وسایل ارتباط جمعی تحت کنترل، انتخابات فرمایشی، و سرکوب آزادیهای فردی قراردارد. شخصاً اعتقاد دارم که سیاستهای دولت متحده باید در جهت حمایت از مردم آزادی که یا در حال مقابله با اقلیتهای مسلح اند و یا تحت حاکمیت خارجی قرار دارند، باشد». [35] هاری. اس. ترومن March 12/1947 براساس این دکترین، تلاشهای آمریکا برای تأثیرگذاری بر سیاستهای داخلی سایر کشورها، از طریق عملیات پنهان، دیپلماسی پنهان و براندازی خاموش انجام میگرفت. مداخله رسمیدر دیگر کشورها، هنوز جزء پذیرفته شدهای از سیاست خارجی آمریکا درنیامده بود و تردیدهای وستفالیایی هنوز کم و بیش وجود داشت. [36] پ-دکترین نیکسون: وی با وجود اینکه از طرفداران ویلسون بود، اما بر آن شد تا با ارجاع سیاست خارجی آمریکا بهریشههای همیلتونی آن، اولویت نخستین را بهمنافع ملی بدهد. با وجود مشاهده تأثیر قاطع «ویلسونیسم» بر سیاستهای نیکسون در مورد قراردادهای کنترل تسلیحات، گسترش مهاجرت یهودیان از شوروی، تدابیری چون آغاز روند صلح خاورمیانه و کنوانسیون بین المللی برای ممنوعیت جنگ افزارهای میکروبی، اندیشه اصلی نیکسون در کلیهاین موارد آن بود که سیاستهای آمریکا را بهمنافع آن ربط داده منافعش را بهامکانات آن پیوند دهد. وی در سال 1970، خطاب بهکنگره اظهار داشت: «هدف ما، در وهله اول حمایت از منافع خود در دراز مدت با سیاست خارجی مطلوب است. باید، منافع ما بهتعهداتمان شکل دهد، نه برعکس.» [37] ت - دکترین ریگان شاخهای از لیبرالها در اوایل دهه 70 جدا شده، جنبش محافظه کاری نو را تشکیل دادند. ویلسونیسم در قالبی پر قدرت تر یعنی ریگانیسم پدیدار شد. آنها اظهار داشتند که منازعه با شورویها، دارای جنبهاخلاقی و استراتژیک بوده، و مصالحه خطرناک است. طی این دهه تحول عظیمیدر رهبری سیاست خارجی آمریکا صورت گرفت. تلاشهای آمریکا برای تأثیرگذاری بر سیاستهای داخلی سایر کشورها، تا آن هنگام با دیپلماسی خاموش انجام میگرفت. هنوز مداخله رسمیجزء پذیرفته شدهای از آمریکا درنیامده بود. مثل مهاجرت یهودیان از شوروی در خاموشی صورت میگرفت. نخستین بار، کنگره در سال 1974 برای گسترش موج مهاجرت یهودیان از شوروی، بهتحریمهای قانونی متوسل شد و آن را بهصورت بخش علنی و رسمیسیاست خارجی آمریکا درآورد. بدین ترتیب مهاجرت یهودیان تا 70 درصد کاهش یافت چنین امری نشانگر میزان تعهد ایالات متحده، بهفشار آشکار در مورد حقوق بشر و هم چنین میزان کاهش اصول نظم وستفالیائی برای مداخله در امور سایر کشورها بود. از آن زمان بهبعد، مداخله در آنچه سیاست داخلی تلقی میشد، بیش از پیش متداول شد. [38] ریگان تأکید داشت «آنچه موجب رسیدن رهبری جهان به آمریکا شد، قدرت این کشور و ارزشهایی است که جامعه ما را هدایت میکند. ارزشهایی چون انتخابات آزاد، مطبوعات آزاد، آزادی انتخاب مذهب، آزادی تشکل اتحادیههای کارگران و برتری در کلیه موارد، آزادی فردی و رد قدرت مطلقه حکومت، این ارزشها شالوده قدرت ما را تشکیل میدهند.» [39] در دکترین ریگان جنگ کم شدت، در اولویت سیاست خارجی آمریکا قرار گرفت. براساس این دکترین، هر جا انقلابی پدید میآمد که درصدد ارائه الگوی غیرسرمایه داری بود باید بهسرنوشت ویتنام گرفتار میشد. او زمانی بهقدرت رسید که ایران و نیکاراگوئه از حیطه سلطه آمریکا خارج شده بودند و افغانستان نیز بهاشغال شورویها درآمده بود. دومین شوک نفتی جهان پدید آمده بود و حضور آمریکا در خلیجفارس با تهدید مواجه شده بود در همین دوره مبارزه مقدس علیه ایدئولوژی دشمن شکل گرفت. ریگان، برمبنای دو مکتب ویلسونیسم و جکسونیسم اعلام کرد، مصالحه با شوروی براساس اصول اخلاقی و استراتژیک، خطایی نابخشودنی است. ث-دکترین بوش پدر با فروپاشی شوروی و از بین رفتن نظام دو قطبی در جهان، آمریکا برای مدتی کوتاه در یک برزخ سیاسی قرار گرفت. پس از حمله عراق بهکویت و عکس العمل آمریکا، تا حدود زیادی جهت گیری ایالات متحده مشخص تر و بوش دکترین خود را تحت عنوان: «نظم نوین جهانی» اعلام کرد. در این دوره نظمنوین با مداخلات یک جانبهایالات متحده، فعال سازی پایگاههای جنگی و نیروهای واکنش سریع، با لشکرکشی بهعراق در جنگ خلیجفارس خودنمایی کرد. نظم نوین جهانی یا بهتعبیر برخی از صاحب نظران روابط بین الملل، یک جانبهگرایی جهانی از نظر خود بوش این گونه تعریف شده بود: «نظم نوین عبارت است از جهانی که در آن اصول عدالت و انصاف، ضعیف را از قوی ایمن خواهد داشت. سازمان ملل متحد آماده خواهد بود بهآرزوی دیرینه بنیان گذارانش جامه عمل بپوشاند. جهانی که در آن، آزادی و احترام بهحقوق انسانی نزد تمامیملتها منزلت خواهد یافت.» [40] اما اندکی بعد، پنتاگون در سندی سری از طرح بوش با نام «رهکردی برای برنامه ریزی دفاعی» خبر داد که در آن، آمده بود: «در جهان تک قطبی آینده، آمریکا باید از چنان توان نظامیبرخوردار باشد که بتواند تمامیرقبا را از ایفای نقش فعال منطقه بازدارد.» [41 [1] - عبدالصاحب یادگاری، «سیاست و استعمار در خاور میانه»، (قم : کانون نشر اندیشههای اسلامی، 1362)، صص 35-40. [2] - نصرت الله موسوی، «خاورمیانه،خلیج فارس ؛ نقاط اشتراک منافع امریکا و اروپا»، ماهنامه خلیج فارس و امنیت، سال پنجم،شماره43،( خرداد 1383) ص11. [3] - عبدالصاحب یادگاری،پیشین، ص39. [4]-Vasco de Gama [5]-Albuquerque [6] - محمدعلی امامی، « سیاستهای اروپا پیرامون منطقه خلیج فارس»، فصلنامه سیاست خارجی، سال سیزدهم، ویژه اروپا، (تابستان 1378)، صص181- 185. [7]- همان [8] - جلال دهقانی فیروز آبادی، «اتحادیه اروپا وبحران عراق»، فصلنامه سیاست خارجی، سال هجدهم، شماره4، (زمستان 1383) ص969. [9]- www.bbc.co.uk/.../050824_pm-ra-nuclear-timeline.shtm [10]- In Cheneys words: The Administration Case fore Removing Saddam Hussein ,New York Times.(27 August 2002) [11] - دهقانی فیروز آبادی، پیشن، ص980. [12] - حسین دهشیار،«سیاست خارجی امریکا در آسیا»،(تهران: موسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بین المللی ابرار معاصر ،1382) ص41. [13] - مهدی فتحی، « جایگاه عراق در سیاست اتحادیه اروپایی»، همشهری دیپلماتیک،شماره ۳۴،(۵ دی ۱۳۸۳)،ص21. [14] - هنری،کسینجر، «دیپلماسی امریکا در قرن 21»، ترجمه ابولقاسم راه چمنی،(تهران: موسسه فرهنگی وتحقیقات بین المللی ابرار معاصرچاپ دوم1383). [15]- حسین دهشیار،پیشین. [16]- چارلز دبیلوکلگی و یوجین آرویتکف، «سیاست خارجی امریکا: الگو و روند»، ترجمه اصغر دستمالچی، (تهران: مطالعات سیاسی و بین المللی،1382) . [17]- یوجین آرویتکوپف و جیمز ام مک کورمیک، «سرچشمههای درونی سیاست خارجی امریکا»، ترجمه جمشید زنگنه،(تهران: دفتر مطالعات سیاسی بین المللی، 1381). [18] - سعید خالوزاده،«نقش انگلیس در معادلات قدرت در اروپا»، (تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، 1375). [19] - رسایی،شهرام،«تحولات نوین سیاسی وامنیتی اتحادیه اروپا»،(تهران: دفتر مطالعات سیاسی بین المللی1382). [20] - احمد نقیب زاده،« موضع انگلیس در قبال اتحادیه اروپایی» ،فصلنامه سیاست خارجی،سال سیزدهم (ویژه اروپا)، (تابستان78). [21] - دهقانی فیروز آبادی،پیشین. [22] - Steven Evarts, -HOW EUROPE CAN HELP THE MIDDLE EAST PEACE PROCESS.- CER BULLETIN, ISSUE 28.(February/March 2003) [23]-Total [24] -E.L.F [25]-اسدالله خلیلی، «روابط ایران و آمریکا: بررسی دیدگاه نخبگان امریکایی»، (تهران: موسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بین المللی ابرار معاصر تهران،1382) ص 9. [26].چارلزدبلیوکلگی و یوجین آرویتکف،پیشین، ص47. [27].خلیلی، پیشین، ص 11. [28]- امیرمحمد حاجی یوسفی، « آمریکا و عربستان پس از اشغال عراق: سیاست پیشگیری دمکراتیک» فصلنامه مطالعات خاورمیانه، شماره 1 سال 11(بهار 1383)، ص 30. [29]- خلیلی، پیشین، ص 12. [30]- حاجی یوسفی،پیشین، ص 31. [31].هنری کیسینجر، دیپلماسی آمریکا در قرن 21»، پیشین، صص 407-406 [32].خلیلی، پیشین، ص 13. [33]- هنری کیسینجر، پیشین، ص409- 402. [34]- سید عبدالحسین حجتزاده،«یک جانبهگرایی امریکا و صلح جهانی برای حمله امریکا بهعراق»، مقاله از گروه دیدگاه، (شماره خبر: 8305120195 مورخ 25/5/1383). [35]-استفان،آمبروز،«روند سلطه گری: تاریخ سیاست خارجی امریکا (1938-1983)» ،ترجمه احمد تابنده با مقدمه دکتر رئیس طوسی، (چاپ سوم، بی جا:چاپخش، 1368). [36]- خلیلی،پیشین، ص 15. [37]- کیسینجر،«دیپلماسی امریکا در قرن 21»، پیشین، ص 414. [38]- همان، ص 415. 2.Ronald Reagan, “State of the Union Address, January 25 1983(www.ronaldreagan.com/sp-6html) [40]- هوشنگ امیراحمدی، « نظم نوین جهانی،تلاش آمریکا برای رهبری جهان»، اطلاعات سیاسی – اقتصادی، شمارههای 55 و 56 سال 6 (فروردین و اردیبهشت 1371)، ص 15. 1- « نظم نوین جهانی» ،روزنامه سلام، شماره 1861 ( 10 مهر 1376) ص 8. |